جدول جو
جدول جو

معنی لک دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لک دیدن
(سُ گِ رِ تَ)
حائض شدن. خون دیدن زن. بی نماز شدن زن، رنگ بگردانیدن نقطه ای از میوه از ضربت یا آسیبی
لغت نامه دهخدا
لک دیدن
لک دیدن زن. خون دیدن زن حایض شدن: زن آبستن که لک ببیند یا خطری متوجه او بشود بکمرش بسته سر آنرا قفل میزنند... یا لک دیدن میوه. فاسد شدن قسمتی از میوه بر اثر ضربه
فرهنگ لغت هوشیار
لک دیدن
((~. دِ دَ))
دیدن لکه های خون غیر عادی در زنان که دلیل بیماری زنانه است
تصویری از لک دیدن
تصویر لک دیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لندیدن
تصویر لندیدن
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لم دادن
تصویر لم دادن
تکیه دادن، لمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
شکافتن، کندن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لک دیدن. حائض. بی نماز، میوه که نقطه ای از آن براثر ضربه و آسیب رنگ بگردانیده باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ گِ رِ تَ)
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ کَ دَ)
لب دادن ظرفی، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرو نریخته و به زمین ریزد، صاحب آنندراج گوید: لب دادن، کنایه از بوسه دادن باشد. و رخصت دادن و بدین معنی مرادف زبان دادن است. (آنندراج) :
لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ
با مگس گو ز شکر دور مشو.
امیرخسرو.
لب بحرف نگار نتوان داد
رخ بخون جگر نکرده نگار.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(لَ دی دَ / دِ)
حالت و چگونگی لک دیده، حیض
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ گَتَ)
لک کردن جامه را، رنگی یا نقطۀ مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رونق کردن آن
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
عامیانه، سخت زشت. سخت نازیبا. سخت بدگل. عظیم زشت. سخت نازیبا و زشت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دُ فُ کَ دَ)
به هیجان و هراس و دلهره و تحریک داشتن کسی بر اثر شنواندن خبری یا حادثه ای ناگوار یا مرتعش ساختن عضوی بر اثر اتصال جریان الکتریکی بدان
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ شُ دَ)
شکار کردن، گریزاندن و گریختن فرمودن، شکستن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکردن و شکریدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ)
به نابایستها کاری را به درازا کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
بمعنی کندن و شکافتن و کافتن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کلند زدن و کافتن. (آنندراج). شکافتن زمین. کندن خاک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلند شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
به نر دادن ماده را از گاو و گوسفند. فحل دادن گاو ماده و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کل خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
رنج دیدن. (فرهنگ فارسی معین). آزار دیدن. دچار اذیت و آزار شدن: گفت این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است. (تاریخ بیهقی ص 285). این عبدا... صاحب برید بود... و بسیار بلا دید. (تاریخ بیهقی).
هم از زهر من کس گزندی نبیند
من از زخم کس هم بلایی نبینم.
خاقانی.
زبس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل
که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست.
مسعودسعد.
ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی.
سعدی.
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
عقل بلا دید و به کنجی نشست.
سعدی.
، از اسماء عاشق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ سُ دَ)
یک بری بر بالش یا مخده ای تکیه کردن برای تمدد اعصاب. لمیدن. به راحت به یک سوی بدن نیمه دراز کشیدن.
- در ماشین های شخصی لم دادن یا لمیدن، یک بری تکیه کردن
لغت نامه دهخدا
سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک دادن
تصویر ملک دادن
بتملک دادن بعنوان ملک بخشیدن: (متوکل وی را در بغداد پنج دیه ملک داد) (قابوسنامه. نف. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن چرکین و بی رونق کردن آن رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت دادن
تصویر لت دادن
لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
شکافتن و کافتن و کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط دیدن
تصویر غلط دیدن
اشتباه دیدن، خطا کردن اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا دیدن
تصویر بلا دیدن
ستم دیدن رنج دیدن رنج دیدن، بمصیبت دچار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حایض بی نماز (زن)، میوه ای که قسمتی از آن بر اثر ضربه فاسد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو دادن
تصویر لو دادن
((لُ دَ))
مشت کسی را باز کردن، اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لم دادن
تصویر لم دادن
((لَ. دَ))
تکیه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لب دادن
تصویر لب دادن
((~. دَ))
بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلندیدن
تصویر کلندیدن
((کَ لَ دَ))
کندن، شکافتن زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لو دادن
تصویر لو دادن
راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن
فرهنگ فارسی معین