لک دیدن زن. خون دیدن زن حایض شدن: زن آبستن که لک ببیند یا خطری متوجه او بشود بکمرش بسته سر آنرا قفل میزنند... یا لک دیدن میوه. فاسد شدن قسمتی از میوه بر اثر ضربه
لک دیدن زن. خون دیدن زن حایض شدن: زن آبستن که لک ببیند یا خطری متوجه او بشود بکمرش بسته سر آنرا قفل میزنند... یا لک دیدن میوه. فاسد شدن قسمتی از میوه بر اثر ضربه
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش، برای مِثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لب دادن ظرفی، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرو نریخته و به زمین ریزد، صاحب آنندراج گوید: لب دادن، کنایه از بوسه دادن باشد. و رخصت دادن و بدین معنی مرادف زبان دادن است. (آنندراج) : لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. امیرخسرو. لب بحرف نگار نتوان داد رخ بخون جگر نکرده نگار. ظهوری
لب دادن ظرفی، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرو نریخته و به زمین ریزد، صاحب آنندراج گوید: لب دادن، کنایه از بوسه دادن باشد. و رخصت دادن و بدین معنی مرادف زبان دادن است. (آنندراج) : لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. امیرخسرو. لب بحرف نگار نتوان داد رخ بخون جگر نکرده نگار. ظهوری
بمعنی کندن و شکافتن و کافتن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کلند زدن و کافتن. (آنندراج). شکافتن زمین. کندن خاک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلند شود
بمعنی کندن و شکافتن و کافتن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کلند زدن و کافتن. (آنندراج). شکافتن زمین. کندن خاک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلند شود
رنج دیدن. (فرهنگ فارسی معین). آزار دیدن. دچار اذیت و آزار شدن: گفت این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است. (تاریخ بیهقی ص 285). این عبدا... صاحب برید بود... و بسیار بلا دید. (تاریخ بیهقی). هم از زهر من کس گزندی نبیند من از زخم کس هم بلایی نبینم. خاقانی. زبس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست. مسعودسعد. ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی. سعدی. صبر قفا خورد و به راهی گریخت عقل بلا دید و به کنجی نشست. سعدی. ، از اسماء عاشق است. (آنندراج)
رنج دیدن. (فرهنگ فارسی معین). آزار دیدن. دچار اذیت و آزار شدن: گفت این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است. (تاریخ بیهقی ص 285). این عبدا... صاحب برید بود... و بسیار بلا دید. (تاریخ بیهقی). هم از زهر من کس گزندی نبیند من از زخم کس هم بلایی نبینم. خاقانی. زبس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست. مسعودسعد. ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی. سعدی. صبر قفا خورد و به راهی گریخت عقل بلا دید و به کنجی نشست. سعدی. ، از اسماء عاشق است. (آنندراج)
یک بری بر بالش یا مخده ای تکیه کردن برای تمدد اعصاب. لمیدن. به راحت به یک سوی بدن نیمه دراز کشیدن. - در ماشین های شخصی لم دادن یا لمیدن، یک بری تکیه کردن
یک بری بر بالش یا مخده ای تکیه کردن برای تمدد اعصاب. لمیدن. به راحت به یک سوی بدن نیمه دراز کشیدن. - در ماشین های شخصی لم دادن یا لمیدن، یک بری تکیه کردن
سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن
سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن
بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)
بوسه دادن: لب بخسرو ده و آنگاه به لاغ با مگس گو ز شکر دور مشو. (امیر خسرو لغ) یا لب دادن ظرفی. بعضی از ظرفها چون مایعی از آنها سرازیر کنند در ظرف دیگر پراکنده نشود آنرا لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد (آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرونریخته وبزمین ریزد)